کاش میشد تا کنی باور مرا اشک چشم و آه سوزان مرا کاش میشد در زمان بی کسی حس کنی سردی دستان مرا گفتمت عشقم به تو از جان فزون است گفتمت سوز دلم از جان برون است در جوابم : خنده ایی آلوده و آتش میان دوده و درد دلم افزوده و... اکنون میان حادثه یا خاطره زهری بدل خاری به پای من ، چنین بیهوده بی حاصل نگاهم همچنان مانده به ساحل ...
کلمات کلیدی :
نویسنده: میلاد گودرزی |
سه شنبه 86 فروردین 21 ساعت 10:51 عصر
|