یک ساعت تموم بدون این که یک کلام حرف بزنم بروش نگاه کردم فریاد کشید آخر خفه شدم چرا حرف نمی زنی.... گفتم: نشنیدی ...برو...برو
اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بی وفا ای بی مروت غمم دادی وغمخواریم نکردی سروکارت به فردای قیامت
نویسنده: میلاد گودرزی |
سه شنبه 86 فروردین 21 ساعت 3:26 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|